بهاربهار، تا این لحظه: 20 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات بهار

شنبه 21 خرداد

1390/3/21 14:26
نویسنده : بهار
280 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز خیلی دیر از خواب بیدار شدیم تقریبا دیگه ظهر شده بود صبحانه خوردیم

و یکم تلویزیون نگا کردم و بابا بازی کردم و عصر بود که ناهار خوردیم دوباره تلویزیون

نگا کردم و بعد رفتیم خونه مامان جون اینا نازنین اینا هم بودن نازنین دختر عمومه

دو سال بزرگتر منه .

خیلی با هم بازی کردیم و نصفه شب ساعت 12:30 برگشتیم خونه.

 

بهار

امروز که از خواب بیدار شدیم صبحونه خوردیم و طبق معمول تلویزیون نگا کردم.

ولی بعد از ناهار دو تا کتاب داستان برا مامانم خوندم کتاب "من یه درخته سیبم"

و " حسنی شده بی دندون "یه جورایی مثل الان منه .

فردا یادمون نره باران رو ببریم بهداشت آخه واکسن داره.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان باران
23 خرداد 90 17:46