اولین شعر مهد کودک
من از هشت ماهگی به مهد کودک رفتم .
سه سال پیش مادر جون و خاله ها بودم ( مادر جون در مدرسه ی
مامان در یکی از کلاسها که اونو تبدیل به یه مهد کودک کرده بودن
مارو نگه می داشت و مامان زنگای تفریح می اومد پیشم)اونجا
فقط بچه ها رو نگهداری می کردن و آموزشی نبود بعدا که بزرگتر
شدم مامان منو برد مهد کودک والفجر و سه سال هم اونجا بودم
(پیش دبستانیموهم اونجا بودم)اولین شعری که تو مهد کودک به
ما یاد دادند شعرخرگوشه بودوقتی رسیدم خونه داشتم شعرو برا
خودم آروم می خوندم مامان که شنید خیلی خیلی خوشحال شد
و بعد شعرو کامل براش خوندم:
آی خرگوشه آی خرگوشه هویجا رو خوردی خرگوشه
یکم به من ندادی گوشاتو تکون ندادی
بچتو دیدم تو باغی بازی می کنه با کلاغی
کلاغه اومدو بردش رو درخت نشستو خوردش
آی کلاغ بیچاره هیچکی دوست نداره
آی کلاغه بیچاره هیچکی دوست نداره
الآن چند تا عکس از مهد کودکم براتون میزارم.
بهار با مادر جون
یلدای 86 مهد کودک والفجر
یلدای 87مهد کودک والفجر
یلدای 88مهد کودک والفجر
توی همه ی عکسها من سمت چپ هستم.
فارغ التحصیل از مقطع پیش دبستانی
امروز هم می خوام آماده بشم که برم تولد سارینا دوستم.