بهاربهار، تا این لحظه: 20 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات بهار

اولین شعر مهد کودک

1390/2/30 14:33
نویسنده : بهار
5,209 بازدید
اشتراک گذاری

من از هشت ماهگی به مهد کودک رفتم .

سه سال پیش مادر جون و خاله ها بودم ( مادر جون در مدرسه ی

مامان در یکی از کلاسها که اونو تبدیل به یه مهد کودک کرده بودن

مارو نگه می داشت و مامان زنگای تفریح می اومد پیشم)اونجا

فقط بچه ها رو نگهداری می کردن و آموزشی نبود بعدا که بزرگتر

شدم مامان منو برد مهد کودک والفجر و سه سال هم اونجا بودم

(پیش دبستانیموهم اونجا بودم)اولین شعری که تو مهد کودک به

ما یاد دادند شعرخرگوشه بودوقتی رسیدم خونه داشتم شعرو برا

خودم آروم می خوندم مامان که شنید خیلی خیلی خوشحال شد

و بعد شعرو کامل براش خوندم:

آی خرگوشه آی خرگوشه           هویجا رو خوردی خرگوشه

یکم به من ندادی                      گوشاتو تکون ندادی

بچتو دیدم تو باغی                    بازی می کنه با کلاغی

کلاغه اومدو بردش                    رو درخت نشستو خوردش

آی کلاغ بیچاره                         هیچکی دوست نداره

آی کلاغه بیچاره                       هیچکی دوست نداره

الآن چند تا عکس از مهد کودکم براتون میزارم.

 

  بهار با مادر جون

 

یلدای 86 مهد کودک والفجر

 

یلدای 87مهد کودک والفجر

 

یلدای 88مهد کودک والفجر

توی همه ی عکسها من سمت چپ هستم.

 

                              فارغ التحصیل از مقطع پیش دبستانی

امروز هم می خوام آماده بشم که برم تولد سارینا دوستم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان جون
31 اردیبهشت 90 20:32
سلام بهار جونم
تولد بهت خوش بگذره
قدر مامان تو بدون
وخوش بحالت که حداقل مادر جونت کنارت بود
خدا برات حفظ ش کنه عزیز دلم


سلام .
ما صداش می کردیم مادر جون و به دختراش می گفتیم خاله البته انقدر مهربون بود که مثل مامان جون خودم بود.
حسن سیاحی
18 مرداد 90 11:44
خیلی ممنون::


خواهش می کنم به خاطر چی؟