جشن تولد
روز جمعه آماده شدم که بابام منو ببره تولد سارینا
وقتی رسیدم خونشون دیدم بیشتر دوستام اومده بودن فقط سه
نفر نیومده بودن کوثر , مهدیه و مشکات خلاصه خیلی خونشون
شلوغ شده بود ما هم خیلی خوشحال بودیم که بعد از دو هفته
همدیگه رو دیدیم بعد از تولد می خواستم با بابام تماس بگیرم که
بیاد دنبالم ولی سارینا نذاشت گفت یکم با هم بازی کنیم بعد برو
خونتون من هم قبول کردم و رفتیم تو اتاقش با هم بازی کردیم.
بعد زنگ زدم به بابام با مامانم و باران اومدن دنبالم و رفتیم خونه ی
عمو مسعود اینا. اونجا هم خیلی خوش گذشت و کلی با نازنین
دختر عموم بازی کردم.بعد هم خسته و کوفته برگشتیم خونه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی