مامان برات نوشته بخون عزیزم
اومدم تو وبلاگت بنویسم که منو باید ببخشی
تابستون امسال بخاطر باران نتونستم تو کلاسهای تابستونی ثبت نامت کنم خیلی سخت می گذره بت
می دونم ولی باید تحمل کنی که آجی بزرگ بشه منم مثل اون موقع ها ماشین بخرم و سوارتون کنم هم
تو رو ببرم کلاس هم باران یه دوری بخوره ولی قبول کن که الان نمی شه باران
خیلی کوچیکه هوا گرمه اذیت می شه.
حالا تا پایان تابستان خیلی مونده شاید یه کلاسی هم رفتی آدم از آینده که خبر نداره .
ولی تا اینجاش که فکر کنم بیهوده تلف شد.
البته باران خوشگله امسال شده برات یه سرگرمی که شیرین زبونی هاش از صد تا کلاس بهتره .
دیروز که رفته بودی خرید از مغازه ی روبروی خونه باران خیلی دوست داشت دنبالت بیاد منم کفشاشو
پاش کردم آوردمش تو حیاط یکم باش بازی کردم حرف زدم بعد گذاشتمش دم در تا از مغازه پاتو گذاشتی
بیرون شروع کرد داد زدن بها بها ، مامان بها . خیلی خوشحال شدی اومدیو آجیو گرفتی
تو بغلت .
یادته وقتی باران نبود چقد اصرار داشتی تا ما یه بچه ی دیگه بیاریم
خیلی دختر مهربونی هستی خیلی دوست دارم
باران هم خیلی دوست داره