باران فضوله
چند روز پیش از دست باران خانم تمام اسباب بازی هامو جمع کردیم و برداشتیم به جز چند تا عروسک و خونه سازی و بازی فکری
آخه همیشه اتاقمو به هم می ریزه بیشتر اسباب بازی یامو خراب کرده و شکونده منم برای اینکه اتاقم مرتب باشه و اسباب بازی یام خراب نشن برشون داشتم یکم بزرگتر بشه میارمشون همشون برا خودش
دو سه روز پیش رفتم تو استخرم بازی کنم مامانم کم عمقش کرده بود که باران هم بتونه بازی کنه ولی انقد اذیتم کرد که از دستش کلافه شدم همش آب می پاشید تو صورتمو می نشست تو کمرمو و نیشگونم می گرفت یکی دو بار هم گازم گرفت دیگه خسته شدم و مامانمو صدا کردم که بیاد ببرش بیرون
خوب دیگه بچه س چیکار می شه کرد
این روزا کمتر درس خوندم . کتاب شهید ابراهیمی رو که مامانم برام گرفته بود تمومش کردم بابام خیلی تعجب کرد و گفت خیلی زود تمومش کردی و به مامانم گفت که انقد دخترمو اذیت نکن ولی مامانم میگه زیاد نیست چون دوره ی اول دبستانه درس جدید که نبوده فارسی هم 6 درس خوندم.
یکشنبه ی گذشته شهرزاد و دلارام رفتن کرج ولی شادی باشون نرفت و قراره تا آخر ماه رمضان بمونه
دیشب هم با مامان جون اینا اومده بود خونمون و می خواست انتخاب رشته کنه .
از عکسایی که اسفند 89 تو آتلیه گرفته بودم یکیشونو شادی شهرزاد انتخاب کردن و مامانم براشون ظاهر کرد.
موقع رفتن طبق معمول باران رو سوار کردن و یه دور دادن تا باران خانم رضایت بده بیاد خونه.
باران جون این چیزایی که در موردت نوشتم گله و شکایت نیست خاطره اس خیلی دوست دارم از همه ی دنیا بیشتر.