بهاربهار، تا این لحظه: 20 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

خاطرات بهار

بالاخره مدرسه ها شروع شد

امروز ششم مهر است و روز چهارمی که من به مدرسه رفتم. روز سوم مهر که روز بازگشایی مدارس بود همراه مامان و بابا به مدرسه رفتم و البته قبلش باران رو گذاشتیم مهد کودک با کلی گریه وقتی رسیدیم مدرسه بچه ها سر صف بودن منم دوستامو پیدا کردم و در صف کلاس دومی ها ایستادم   بعد از صحبت کردن مدیر و ناظم از کلاس اولی ها شروع کردن اسامی رو خوندن و از زیر قرآن رد کردن نوبت رسید به کلاس دومی ها ما هم که نمی دونستیم تو کدوم کلاسیم خوب گوش دادیم تا ببینیم کی اسممون خونده می شه اسم من تو کلاس خانم لرکی بود دوم الف تا اسممو خوند سریع رفتم تو کلاسم مامانم هم بام اومد و جفتم تو کلاس نشست وقتی همه بچه ها اومدن خانم...
6 مهر 1390

ماجرای مسافرت به کرج و شمال

سلام به همه ی دوستان الان که دارم می نویسم حدودا 4 روزه که از مسافرت برگشتیم یه مسافرت خوب و عالی . اگه به وبلاگ باران برید شرح سفر رو مامانم اونجا نوشته پس من دیگه نمی نویسم.   فقط چند تا عکس اینجا می زارم.  اینجا برای صبحانه نگه داشته بودیم ( خرم آباد ) مامانم دوران دانشجوییش رو اینجا بوده و من علاقه ی عجیبی به این شهر دارم. سمت راست دختر عموم نازنینه که باران تو این سفر خیلی بهش وابسته شده بود البته بخاطر توجه های زیاد نازنین . اون بالایی هم شادیه که دانشگاه قبول شده و می خواد بره مشهد.     طالقان منطقه ای بین کرج و قزوین     اینجا تفریح گاهی است نزدیک خو...
24 شهريور 1390

عکسهای من با مانتو شلوار جدید

چند روز پیش رفتیم و مانتو شلوارمو گرفتیم شبیه همون پارسالی یان سرخابی با دم آستین چار خونه ای مانتو شلوار رو که گرفتم بیشتر دلم هوس کرده برم مدرسه                                                            ...
4 شهريور 1390

پارک

من عاشق پارکم هیچ تفریحی برام بهتر از پارک نیست همیشه وقتی از جلوی پارک رد می شیم دوست دارم بریم بازی و سوار چند تا وسیله ی بازی بشیم از بچگی پارکو دوست داشتم از وسیله های بازی هم بیشتر از همه از اژدها خوشم میاد . پنجشنبه بابا ما رو برد بیرون تو ماه رمضان چون بابا بعد از افطار دوست داره استراحت کنه زیاد جایی نرفتیم ولی بابا پنجشنبه گفت که امشب می برمتون بیرون خلاصه رفتیم یه دوری تو خیابونا خوردیم و یه بستنی خوشمزه هم خوردیم و بعد می خواستیم بیایم خونه به بابا گفتم بابا بریم پارک بابا هم زود قبول کرد و ما رو برد پارک شهر بازی اول باران و سوار ماشین کردیم یکم براش عجیب بود که تنهایی سوار ماشین ...
25 مرداد 1390

باران فضوله

چند روز پیش از دست باران خانم تمام اسباب بازی هامو جمع کردیم و برداشتیم به جز چند تا عروسک و خونه سازی و بازی فکری آخه همیشه اتاقمو به هم می ریزه بیشتر اسباب بازی یامو خراب کرده و شکونده منم برای اینکه اتاقم مرتب باشه و اسباب بازی یام خراب نشن برشون داشتم یکم بزرگتر بشه میارمشون همشون برا خودش دو سه روز پیش رفتم تو استخرم بازی کنم مامانم کم عمقش کرده بود که باران هم بتونه بازی کنه ولی انقد اذیتم کرد که از دستش کلافه شدم همش آب می پاشید تو صورتمو می نشست تو کمرمو و نیشگونم می گرفت یکی دو بار هم گازم گرفت دیگه خسته شدم و مامانمو صدا کردم که بیاد ببرش بیرون خوب دیگه بچه س چیکار می شه کرد     این روزا کمتر د...
20 مرداد 1390

آب تنی

امروز بالاخره مامانم استخرو برامون راه انداخت . یک ماهه که می خواست این کارو بکنه ولی معطله چند تیکه موکت بود که زیرش پهن کنه که سوراخ نشه خیلی آب بازی رو دوست دارم و تا استخر پر آب شد منو باران رفتیم آب بازی و یکی دو ساعت بازی کردیم ولی مامان بارانو زود اورد بیرون چون همش می افتاد و سرش می رفت زیر آب . دیشب رفتیم خونه بابا جون اینا چون عمه مهناز اینا بودن جمعمون جمع بود و طبق معمول این چند روز حسابی بازی کردیم. امروز عمه اینا رفتند ولی بچه ها رو با خودشون نبردند حتما باید یه روز بیان پیشمون و با هم آب بازی کنیم. ...
27 تير 1390

بدون عنوان

امروز رفتم خونه مامان جون اینا که با دختر عمه هام بازی کنم . دیروز هم رفتیم خونه ی دختر دایی مامان ولی همبازی نداشتم اذیت نشدم چون زیاد نموندیم تلویزیون هم نداشتن و من نتونستم سریال رودخانه ی ماه رو ببینم خیلی سریال قشنگیه و من هر روز نگاش می کنم کلا تابستونمو با تلویزیون دیدن گذروندم . چند روز پیش مامانم برام یه لباس قشنگ دوخت و من تا زود  پوشیدمش. فردا ممکنه بریم دزفول و بریم علی کله ( علی کله همون آب رودخانه ی دزه که نمی دونم چرا دزفولی ها بهش می گن علی کله ولی هر چی که اسمشه خیلی جای قشنگیه و ما اونجا می ریم شنا می کنیم همه اونجا توی آبن از کوچیک تا بزرگ یه جاهایی رو هم کنار آب کرایه می کنن مثل غار که بهشون می گن کت اگه او...
23 تير 1390

ماجرای مسافرت قسمت دوم

سلام حالتون خوبه قسمت اول ماجرای مسافرت رو خوندید اگه خوندید الان بقیه شم بخونید . بعد از تفریح و خوش گذرونی توی صحنه به  بیستون رفتیمو بازدید ما از اونجا تا 6 بعد از ظهر ادامه داشت     بعد از بیستون به شهر کرمانشاه رفتیم و طبق معمول به سمت خانه ی معلم رفتیم و راحت در هتل مستقر شدیم. یکم استراحت کردیم و طرفای ساعت 8 مامان و مامان جون می خواستن برن بازار ولی بابا جون خسته بود و با ما نیومد . رفتیم بازارو تا ساعت 10 بازار بودیم بعد شام خریدیمو رفتیم هتل . بعد از خوردن شام و دیدن سریالها خوابیدیم. پنجشنبه 90/4/9 صبحانه رفتیم پایین و در رستوران هتل خوردیم. قرار بود که امروز به طاق بستا...
12 تير 1390