بهاربهار، تا این لحظه: 20 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات بهار

ماجرای مسافرت قسمت دوم

سلام حالتون خوبه قسمت اول ماجرای مسافرت رو خوندید اگه خوندید الان بقیه شم بخونید . بعد از تفریح و خوش گذرونی توی صحنه به  بیستون رفتیمو بازدید ما از اونجا تا 6 بعد از ظهر ادامه داشت     بعد از بیستون به شهر کرمانشاه رفتیم و طبق معمول به سمت خانه ی معلم رفتیم و راحت در هتل مستقر شدیم. یکم استراحت کردیم و طرفای ساعت 8 مامان و مامان جون می خواستن برن بازار ولی بابا جون خسته بود و با ما نیومد . رفتیم بازارو تا ساعت 10 بازار بودیم بعد شام خریدیمو رفتیم هتل . بعد از خوردن شام و دیدن سریالها خوابیدیم. پنجشنبه 90/4/9 صبحانه رفتیم پایین و در رستوران هتل خوردیم. قرار بود که امروز به طاق بستا...
12 تير 1390

ماجرای مسافرت قسمت اول

سلام ما برگشتیم بعد از یک سفر 4 روزه به نهاوند و کرمانشاه جای همتون خالی بود خیلی خوش گذشت . یکشنبه 90/4/5 خیلی کار داشتم باید وسایلمو برای مسافرت جمع می کردم .حموم می رفتم و...... وقتی همه ی کارامو انجام دادم لباسای تو راهمو پوشیدم و خوابیدم. دوشنبه 90/4/6 ساعت 5:45 صبح مامان از خواب بیدارم کرد بلند شدم و مسواک زدم و موهامو شونه کردم دیگه کاری نداشتم و آماده ی مسافرت بودم وقتی مامان و بابا وسایلو گذاشتن تو ماشین بارانو که لباسای تو راهش تنش بود و بغل کرد و رفتیم دنبال مامان جون اینا . ساعت 6:15 در خونه ی مامان جون اینا بودیم اونا هم وسایلشونو گذاشتن تو ماشین و ساعت 6:30 به سمت نهاوند راه افتادیم . توی راه یکی دو بار حالم ب...
11 تير 1390

شروع درس خوندن

پنجشنبه رفتیم خونه ی دوست بابا از مکه اومده بودن ما هم رفتیم زیارت قبولی شون یه دختر خوب دارن که شش ماه از من بزرگتره و سال دیگه می ره کلاس سوم اسمش یاسه کلی باهاش بازی کردم آخر سر هم دستش درد نکنه همه ی کتابای کلاس دومشو  آورد و بهم داد . از روز جمعه شروع کردم درس خوندن یاد آوری بنویسیم و یاد آوری ریاضی تکلیفای جمعه م بود امروز هم درس اول فارسی رو خوندم . ...
4 تير 1390

موهامو کوتاه کردم

دیروز غروب با مامانم رفتم آرایشگاه و موهامو کوتاه کردم . بابام می گفت باید موهاتو کوتاه کنی ولی مامانم راضی نبود . تصمیم گیری رو به عهده ی خودم گذاشتند و من هم تصمیم گرفتم موهامو کوتاه کنم چون هوا گرمه و اگر بریم مسافرت با موهای بلند اذیت می شم .                                                                       &n...
2 تير 1390

خبر خوب

دیروز فهمیدیم که دلارام دختر عمه ام تیز هوشان قبول شده خیلی خوشحال شدیم خیلی اضطراب داشت ولی قبول شد عصری هم رفتیم یه کادو برای دوست بابام خریدیم که امروز یا فردا بریم خونشون چون مکه بودند دوست بابا یه دختر داره همسن من به اسم یاس با مامان رفتیم برای اون هم یه کادو خریدیم اول مامانم می خواست بازی سیندرلا رو بخره ولی من بش گفتم پازل سفید برفی خیلی بهتره بیشتر به دردش می خوره پازل رو خریدیم بعد هم رفتیم چند تا لباس برای  باران خریدیم و اومدیم خونه یکی از لباسهایی که براش خریدیم روش نوشته 3-6 ماهه باران خیلی کوچولوه دیشب بابا جون اینا اومدن خونمون خوب بود خوش گذشت.
1 تير 1390

مامان برات نوشته بخون عزیزم

اومدم تو وبلاگت بنویسم که منو باید ببخشی تابستون امسال بخاطر باران نتونستم تو کلاسهای تابستونی ثبت نامت کنم خیلی سخت می گذره بت می دونم ولی باید تحمل کنی که آجی بزرگ بشه منم مثل اون موقع ها ماشین بخرم و سوارتون کنم هم تو رو ببرم کلاس هم باران یه دوری بخوره ولی قبول کن که الان نمی شه باران خیلی کوچیکه هوا گرمه اذیت می شه. حالا تا پایان تابستان خیلی مونده شاید یه کلاسی هم رفتی آدم از آینده که خبر نداره . ولی تا اینجاش که فکر کنم بیهوده تلف شد. البته باران خوشگله امسال شده برات یه سرگرمی که شیرین زبونی هاش از صد تا کلاس بهتره . دیروز که رفته بودی خرید از مغازه ی روبروی خونه باران خیلی دوست داشت دنبالت بیاد منم کفشاشو پاش کرد...
31 خرداد 1390